میگفت که تازه فهمیدم که چرا هامون میخواست مهشید رو بکشه!
میگفت احساس میکنه داره به حمید هامون نزدیک میشه!
حمید هامون کسیه که دچار بحران میانسالگیه..
حمید هامون احساس می کنه که هیچی نشده!
بعدتر گفت هامون، داداشی ایه که... اصن رفته! ولی پیدا نکرده!
حالا هم در میانه ی راه مانده و علی هم نداره. یه پیر نداره.
می خواد دل رو یک دله کنه و دیگه کاملا بره!
برای همین میخواد مهشید رو بکشه!
شاید برای این که فکر می کنه مشکل گم شدنش و مشکل گم شدن علی عابدینی به خاطر اینه که دلستگی داره.
برای همینه که این داستان توی فیلم مطرحه.
اصلا فیلم با همین داستان شروع میشه که تو نوشته های تز حمید هست.
و بعد گفت، من نمیخوام حمید هامون باشم.
تازه فهمیدم چرا نمیخواد داداشی باشه و از داداشی هم میترسه.
درسم رو گرفتم که داداشی رو دوست داشتن و به سمت داداشی حرکت کردن، لزوما به داداشی منتج نمیشه.
بعضی وقتها تلاش میکنی مثل داداشی بشی و فقط بازریگریشو یاد میگیری و آخر هم سر از حمید هامون در بیاری...
خیلی خیلی قشنگ بود!
برچسب : نویسنده : malghame1 بازدید : 54