رد میشوم.
میبینمش. مثل همیشه متوجه چیزی میشوم. ۱۲-۱۳ سالش است...
با خود میگویم که ولش کن.
کمی میگذرم.
جواب میدهد ولش نکن.
با خودم میگویم دیگر گذشتی.
جواب میدهد خب برگرد.
بر میگردم.
سرد است.
+ چنده؟
- چی؟
+ مگه دستمال نمیفروشی؟
- هزار تومان
با خودم گفته بودم یک دستمال میخرم که دویست هم نمیارزد ولی بهش دو هزار میدم.
جواب میدهد عالیه.
+ یه دونه بده
- دوتا بخر زودتر تموم شه
نگاهی عمیق میکنم. در فکر فرو رفتم. جواب میدهد همین یکی رو بخر.
دخترک میخندند.
به این فکر میکنم چرا میخندند.
بی توجه به خواستهاش، یک هزاری بهش میدهم.
دستمال را میدهد.
رد میشوم.
...
مقداری جلوتر با خود فکر میکنم.
سرد است.
من کلی لباس بر تن دارم. او مانتویی بیش نداشت.
ای کاش اقلا یکی از این ماسکها که بر صورت داشتم بهش میدادم.
با خودم میگویم دیگر دور شدی.
جواب میدهد خب برگرد.
توجه نمیکنم...
تا آخر شب بهش فکر میکنم...
ماسکه گرم میکرد. دوتا میخریدم زودتر تمام بود. منت که نگذاشتم؟
سرگرمی...
ما را در سایت سرگرمی دنبال می کنید
برچسب : دخترک,دخترک کبریت فروش,دخترک ژولیده, نویسنده : malghame1 بازدید : 80 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 11:58